![]() |
![]() ![]() |
تبلیغات
<-Text2->
اجازه هست به خانمتان نگاه کنم جوان خیلی ارام ومتین به مرد نزدیک شد وبا لحنی مودبانه گفت:اقا! من میتوانم به خانم شما نگاه کنم ولذت ببرم ؟ مرد که اصلاً توقع چنین حرفی را نداشت وحسابی جا خورده بود ، مثل اتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت ، یقه جوان را گرفت وعصبانی طوری که رگ گردنش بیرون زده بود ،او را به دیوار کوفت و فریاد زد: مردیکه عوضی مگه خودت ناموس نداری ... خجالت نمیکشی ؟ اما جوان ، خیلی ارام ، بدون اینکه ازرفتار و فحش های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد گفت: خیلی عذر میخوام،فکر نمی کردم این همه عصبی وغیرتی شین،دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می کنن و لذت می برن ،من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کن از خیرش گذشتم. مرد خشمگین زده... همانطورکه یقه جوان را گرفته بود اب دهانش راقورت داد و زیر جشمی زنش را برانداز کرد و ...
<-PollItems->
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید
|
![]() ![]() |